مصطفی بیداره. مطمئنم بیداره. تا خود صبح بیداره. از حرفایی که سر شام گفت مطمئنم. گفت حس میکنم زندگیمو باختم. به شوخی بهش گفتم یعنی اینقدر زن بدی بودم برات که حس میکنی زندگیتو باختی؟ خیلی جدی و باحسرت گفت برای خدا خالص نبودم. گفتم کدوممون خالصیم؟ گفت حاج قاسم. گفتم حاج قاسم. گفت اگه همین الان بمیرم ، هیچی ندارم که به خدا بدم. سکوت کردم تا حرف بزنه. حرف زد. حرف زد. حرف زد. شامش نصفه موند. و از همون موقع دراز کشیده روی تخت تا الان. بی حرکت. بی صدا. ولی بیداره. مطمئنم که بیداره.
نشستم پشت کامپیوتر و روایات حضرت زهرا (س) رو سرچ میکنم.
بلند میخونم که به گوشش برسه:
خانم فاطمه زهرا (س) فرمودن:
هر کس عبادت خالص خود را به سوی خدا بالا بفرستد ، خدا بهترین مصلحت خود را بر او نازل میکند.
صدامو آروم میکنم و میگم. انشالا بهترین مصلحت. انشالا عاقبت بخیری.
صداش میرسه به گوشم: انشالا به شهادت برای خدا.
دلم میریزه.
+ بلایی که هر شب به جون منه ، امشب به جونش افتاده. شب بیداری. سکوت. تاریکی. فکر. فکر. فکر.
کلی از دانشجوها و فارغ التحصیلها و هم دوره ایها و غیرهمدوره ایهاش داشتن میرفتن اوکراین که از اون طرف برن کانادا و آمریکا. خیلی از آدمایی که میشناخته توی هواپیمای امروز سقوط کردن. کل دانشگاهشونو ماتم گرفته. همه شون پودر شدن. کلی از نخبه ها. بقول مصطفی نخبگی به درد آخرت نمیخوره. چیزی برامون باقی نمیمونه جز هر چی که برای خدا بوده.
خدا رحمتشون کنه. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
درباره این سایت